فراخوان پنجمین جشنواره سراسری تئاتر ماه

مرکز هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان به منظور بزرگداشت خاطره ایثارگران سرافراز میهن اسلامی یازدهمین یادواره ملی تئاتر مقاومت – فتح خرمشهر را با هدف شناخت جنبه‌های نو و دریچه‌های تازه در رویکرد هنر نمایش به سالهای مقاومت به ویژه حماسه آزادسازی خرمشهر را در تاریخ 3 تا 7 خردادماه 1387 در شهرهای خرمشهر، آبادان و اهواز برگزار می‌کنند.

بخش‌های یادواره: مسابقه میهمان

مقررات:
 یادواره پذیرای نمایشنامه نخواهد بود و متقاضیان برای حضور می بایست 3 نسخه لوح فشرده اثر را با سایر مدارک عمومی به دبیرخانه یادواره ارسال نمایند.
 ارائه سالن تمرین به متقاضیان تهرانی براساس درخواست کتبی و به ترتیب اولویت ثبت درخواست خواهد بود.
 نمایش‌هایی که برای اولین بار اجرا می‌شوند در اولویت انتخاب خواهند بود.

روز شمار:
• مهلت ارسال 3 نسخه لوح فشرده آثار تا تاریخ 10/2/87
• اعلام نتایج یادواره تا تاریخ 20/2/87
• برگزاری یادواره 3 تا 7 خردادماه در شهرهای خرمشهر، آبادان و اهواز.

مدارک عمومی:
• ارسال فرم تکمیل شده تقاضای حضور
• یک قطعه عکس پرسنلی کارگردان
• 5 قطعه عکس با کیفیت از نمایش
• خلاصه داستان نمایش حداکثر در یک صفحه A4

دبیرخانه یادواره: تهران – خ حافظ – خ استاد شهریار- جنب تالار وحدت- مرکز هنرهای نمایشی - دبیرخانه‌ی جشنواره¬ها
تلفن : 66710702 ، 5- 66705101 داخلی 329 www.theater.ir

فرم تقاضای حضور در یازدهمین یادواره ملی تئاتر مقاومت- فتح خرمشهر
عنوان اثر: .................... نویسنده: .................................. کارگردان: ............................ سن: ................................ میزان‌تحصیلات (با ذکر رشته و گرایش)................................. نام گروه: .................................................... تلفن: .............................................................
نشانی دقیق: ................................
مختصری درباره سوابق کارگردان وگروه اجرایی:
اینجانب ....................... با اطلاع از مفاد فراخوان یازدهمین یادواره ملی تئاتر مقاومت– فتح خرمشهر مدارک درخواستی را ارائه می‌نمایم.
تاریخ و امضاء

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فراخوان پنجمین جشنواره سراسری تئاتر ماه

مرکز هنرهای نمایشی حوزه‌ی هنری به منظور ارتقاء کیفی تئاتر کشور و توجه خاص به تئاتر معناگرا با محوریت بخشیدن به سه اصل «معنویت، اندیشه و هنر»، پنجمین جشنواره سراسری تئاتر ماه را در مهر ماه 1387 برگزار می‌کند.
از کلیه علاقه‌مندان به شرکت در جشنواره دعوت می¬شود سه نسخه از متون نمایشی خود را به همراه تقاضا نامه تکمیل شده ذیل، حداکثر تا تاریخ 31/2/1387 به نشانی تهران – تقاطع خیابانهای حافظ و سمیه – حوزه‌ی هنری – مرکز هنرهای نمایشی – دبیرخانه دائمی جشنواره‌ها – پنجمین جشنواره سراسری تئاتر ماه ارسال نمایند.
شماره تلفنهای 88895053 - 88804072 فاکس 88804070 و پست الکترونیک info@dramatic.ir یا mah@dramatic.ir آماده پاسخگویی به سؤالات علاقه‌مندان می‌باشد.


الف – بخشهای مختلف جشنواره :‌
1. مسابقه نمایشهای صحنه‌ای
2. مسابقه نمایشهای خیابانی

ب – توضیحات :
1. موضوع آثار ارسالی آزاد و با تکیه بر سه محور «معنویت، اندیشه و هنر» می¬باشد.
2. متون ارسالی باید ایرانی بوده و تاکنون در هیچ جشنواره سراسری شرکت نکرده و یا به اجرای عمومی در نیامده باشند.
3. اقتباس از آثار خارجی در صورت هم سویی با محورهای جشنواره و با قید اثر مورد اقتباس بلامانع است.
4. زمان اجرای آثار صحنه‌ای ارائه شده کمتر از 45 دقیقه و بیشتر از 90 دقیقه و آثار خیابانی کمتر از 15 و بیشتر از 25 دقیقه نباشد.
5. با توجه به محدودیتهای معمول، توصیه می‌شود که از طراحی صحنه سبک و قابل حمل با امکان نصب سریع استفاده شود.
6. ارائه مجوز کتبی نویسنده برای شرکت در جشنواره الزامی است.
7. آثار ارسالی عودت داده نخواهد شد.
8. بخشهای مختلف مسابقه جشنواره (2 بخش قید شده در بالا) بطور مستقل داوری خواهدشد.
9 . به تمامی گروههای راه یافته به جشنواره به تشخیص کارشناسان حوزه‌ی هنری، در بخش صحنه‌ای تا سقف -/000/000/15 ریال و در بخش خیابانی تا سقف -/000/000/5 ریال کمک هزینه پرداخت خواهدشد.
10. با آثار برگزیده جشنواره جهت اجرای عمومی، قرارداد منعقد می‌گردد.
11. برای حضور آثار برگزیده جشنواره در حرکتهای بین‌المللی تئاتر و اجرا در مراکز استانها هماهنگی به عمل خواهدآمد.
12. علاوه بر سه نسخه از متن نمایشنامه، ارسال نسخه‌ی word و یا pdf متن مذکور ازطریق پست الکترونیک قید شده در بالا و یا یک نسخه CD یا فلاپی ،الزامی است.

ج – جوایز بخش صحنه‌ای
1. 20 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین نمایش¬نامه نویس
2. 20 سکه بهار آزادی ، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین کارگردان
3. 15 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین بازیگر نقش اول مرد
4. 15 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین بازیگر نقش اول زن
5. 10 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
6. 10 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین بازیگر نقش مکمل زن
7. 10 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین طراحی صحنه
8. 10 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به بهترین ساخت موسیقی
9. 5 سکه بهار آزادی، تندیس جشنواره و دیپلم افتخار به پوستر و بروشور برگزیده
10. 20 سکه بهار آزادی به بهترین کار به مفهوم مطلق

د – جوایز بخش خیابانی (تهران و جشنواره جشنواره‌ها) :‌
1. 5 سکه بهار آزادی و دیپلم افتخار به نویسنده برگزیده
2. 5 سکه بهار آزادی و دیپلم افتخار به کارگردان برگزیده
3. 3 سکه بهار آزادی و دیپلم افتخار به بازیگر برگزیده زن
4. 3 سکه بهار آزادی و دیپلم افتخار به بازیگر برگزیده مرد
5. 2 سکه بهار آزادی و دیپلم افتخار به موسیقی برگزیده

و – تقویم برگزاری جشنواره :‌
1. ارسال متون حداکثر تا تاریخ 31/2/1387
2. اعلام نتیجه ارزیابی متون 31/3/1387
3. ارزیابی اجراها:
الف – استانها نیمه‌ی اول شهریور ماه 1387
ب – تهران: نیمه‌ی دوم شهریور ماه 1387
4. اعلام پذیرفته شدگان نهایی : اول مهرماه 1387
5. زمان برگزاری جشنواره 23/7/1387 لغایت 30/7/1387




ماهرخ

این متن رو خودم نوشتم وخیلی بهش علاقه دارم لطفا بخونید

 ونظراتتون رو بهم بگید

ماهرخ

                              ( فریاد ها ونجواهای یک دختر کویری  )

                                               

        نویسنده: دانیال حیدری 

منزلیست مجلل ، ولی قدیمی گویی که سا لها ست گرد وغبارش را نگرفته اند بطور کلی بوی مرگ می دهد . موسیقی نیز به این بیداد فضا کمک می کند . تیک تاک ساعت . سکوتی مرگبارکه با صدای ساعت وهم آلوده وخفقان آورتر می شود. هیچ روزنه نوری نیز دیده نمی شود . تمام دربها وپنجره ها را پوشانده اند . زنی جوان با صورتی تکیده ولاغر که آنقدر شکسته وغمگین است که بیننده درابتدا اورا زنی  میانسال تصور می کند هیچ نشانه ای از طراوت یک جوان 20- 21 ساله در او نیست با چشمانی خواب آلود و متورم  وارد صحنه می شود . ابتدا بسراغ ساعت می رود سپس برگی از تقویم روی دیوار اتاق را می کند سپس به پشت میز آرایشش می رود، گویا با قاپ عکسی حرف می زند )

( زمان : نیمه شب )

ماهرخ : یک سال دیگه ام گذ شت ، یک سال دیگه ام گذ شت بدون اینکه بتونم کاری از پیش ببرم . فقط خدا می دونه توی این دوسال چی برمن رفته .می دونم اونجا اینقدر بهت خوش میگذره که فراموش کردی یه زن تنها اینجا چشم براهته . می دونم گوشت ازاین حرفای صد من یه غاز من پره ولی من امروز می خوام همه چی رو یه لا کنم .

ماهرخ : ... نه نه هیچکی مجبورت نکرده به حرفای من گوش بدی. اصلأ به تو چه که گوش بدی . چی ....؟ چی .. منو نمیشناسی ؟ آره آره !؟ چیه داغون شدم ؟ پیر شدم نه ؟ بایدم منو نشناسی تو که نمی دونی چه روزهای رو مینشستم واونقدرچشم میدوختم به دیوار اون خراب شده که هر کی به سراغم می اومد فکر میکرد مردم یا دیوونه شدم .

‍[ مدتی سکوت .از پشت میز بلند شده به سمت یک گنجه قدیمی میرود و داخل آن سرک می کشد همانطور که سرش درون گنجه است شروع به صحبت می کند و بعد صدایش بلند تر می شود ]

ماهرخ : نکنه تو هم فکر کردی دیوونه شدم آره ؟ نه اینطورنیست [ سرش را در می آورد با فریاد شروع به صحبت و دویدن می کند]    خفه شو خفه شو تو نمی تونی به من القاء کنی که من دیوونه شدم . آره جون خودت من تا انتقامم رو از توی لعنتی نگیرم نه دیوونه میشم نه می میرم ! [ آرامتر شده ] نگاه کن مغزم هنوز عین ساعت کار میکنه . تیک تاک .. تیک تاک .. دقیقأ 57 دقیقه و30 ثانیه دیگه وارد سومین سال میشیم . می بینی حساب لحظه به لحظه وثانیه به ثانیه اش رو دارم . [ به پشت میز آرایشش رفته می نشیند .به آیینه نگاه می کند لوازم آرایش روی میز را بر میدارد وشروع به آرایش می کند . بعد ازمدتی از کشوی میز، لباس عروس ای را که مچاله وداغا ن شده است را در می آورد بر میخیزد لباس عروس را تنش میکند ]

ماهرخ : الانم دارم خودم رو آماده می کنم که یه مراسم با شکوه بر پا کنم خیلی با شکوهتراز اونسال یه مراسم درخوراسم خانوادگی اون . یه مراسم که اونو شاد کنه اونم میاد، مثل همیشه با همون لبخند همیشگی کنار لبش در حالیکه یه کت وشلوار سورمه ای پوشیده با یه کرووات قرمز  نه نه از قرزم متنفرم طوسی بهتره آره کراوات طوسی ،میاد ودستام رو میگیره و... [ شروع به چرخیدن می کند یک موسیقی در ابتدا شاد وسپس مرموز و مرگبار بطور کلی گیج کننده ] 

ماهرخ : منم مثل اون سال به همون شکل وشمایل با همون پیراهن عروس توری با یه کفش پاشنه بلند سفید قشنگ میرم دستش رو میگیرم ، با هم میریم به مهمونا خوش اومد میگیم درست مثل اون سال راستی کفشام کو [همه جا را میگردد از پشت گنجه یک جفت کفش زنانه ی سفید رنگ ورو رفته و پاشنه در رفته می یابد با شاد مانی دستی بر رون آن میکشد بعد از لحظاتی دوباره آثار غم در چهره اش هویدا می شود ] ولی من اینا رو چطوری بپوشم  ... عیبی نداره می پوشم به یاد اونسال هیچی نمی تونه جلوی بر گذاری مراسم منو بگیره  .. . حتی پارسالم توی اون چهار دیواری تنگ من نگذاشتم مراسم به تا خیر بیافته درست سر ساعت ، هرچند اونجا اونا فکر می کردند من دیوونه ام ولی من مراسممون رو بر پا کردم .. حالام میخوام اینجا م مراسم بگیرم توی خونه ی خودم .. نه نه  اینجا که دیگه خونه ی من نیست ... ولی خونه اون که هست ..من امشب میخوام سنگ تموم بذارم همه رو هم دعوت کردم .. [بسراغ گوشی تلفن میرود میبینیم که اصلأ سیمش وصل نیست شماره می گیرد وصحبت می کند ] بله شما هم تشریف بیارید خوحال میشیم بله با بچه هاتون آره آره ما بچه خیلی دوست داریم  .. [ چند شماره دیگر نیز میگیرد] [ بر میخیزد ، در بازی ] خانوما .. آقایون  خیلی خوش اومدید ، خواهش میکنم .. ممنون از محبتتون .. بفرمایید ..چه گل قشنگی چرا زحمت کشیدید  ... بفرمایید خواهش می کنم ازخودتون پذیرایی کنید ... میوه .. شیرینی ، شربت میل کنید ... انشاءلله یه روز برا بچه هاتون ...ممنون کوچولو...ممنون ..خوش اومدید ... شما همیشه به ما لطف دارید . [ لحظه ای می ماند ... بسراغ گنجه می رود ] می بینی اون مراسم میتونست قشنگ ترم بشه  ولی تو ، تو همه چیز رو بهم ریختی . همه چیو ..حالا منم می خوام جبران کنم می خوام تلافی کنم  . یه مراسم عالی در کنار یه محاکمه ی عالی ... می خوام تو رو بسزای عملت بر سونم . نه نه اشتباه نکن محاکمه ات کاملأ عادلانه اس ... شاید واست وکیلم بگیرم خودمم میشم دادستان  و تو رو به سزای جنایتت می رسونم [ سخت عصبی می شود ] خودم با دستای خودم طناب دار رو گردنت می اندازم ... نه نه .. اونطوری خیلی راحت جون میدی ... در حالیکه تو مستحق یه مرگ راحت نیستی  تو باید دق مرگ بشی ذره ذره جون بدی ... باید جون کندنت رو ببینم  ... آقایون ، خانوما هیئت محترم منصفه ، قضات ارجمند .. حضار گرامی ... من در اینجا برای متهم تقا ضای اشد مجازات را می نمایم ... [ خودش را قاضی فرض می کند ] این حکم لازم الاجراست وتا دقایقی دیگر اجرا خواهد شد.... با شکوهه نه ؟ .. اینطور نیست ؟ ... [ نگاهی به ساعت می اندازد ] هنوز کلی وقت دریم ... مایلی یه قصه برات تعریف کنم  [ در بازی ] آقای قاضی اجازه می خوام یه قصه  برای شما وهیئت منصفه ودادستان محترم و حضار ارجمند تعریف کنم ... این آخرین تقا ضای منه ... ممنونم باشه باشه چشم خودمم خیلی وقت ندارم ...خلاصه میکنم ... [  موسیقیه غمناکی  نواخته می شود ... زن با درد جانکاهی شروع به تعریف کردن می کند ]

ماهرخ : یکی بود یکی نبود زیر این چرخ کبود یه جایی همین دور و اطراف کویر توی یکی از روستاهای کویری یه مش رمضون بود که کارش از خروسخون صبح شروع میشد تا وقت غروب که خروسه هم دیگه نای خوندن نداشت  ... مش رمضون که میگم نه خیال کنید یکی از مفت خور های کم گنده بود که کارش از صبح تا شب خوردن مال مردم باشه ... نه اونا ماله اینجور جا ها ست ...مش رمضون که میگم یه مقنی ساده ی پیر بود که با زنش هفت سرعا ئله داشت ، یه پسرزبون بسته وافلیج با سه تا دخترکه کور وکچل وافلیج ولی مظلوم ومعصوم ... چیه باورتون نمیشه ؟ ... مگه نمیشه یکی تموم عمرش رو بد بیاره ... چشمتون به خودتون نیافته ... از قضا مش رمضون اونقدر قانع بود که یه بارم پیش خدا لب به شکوه باز نکرد ... تا اینکه خدام بخاطر این صبوری مش رمضون بهش یه دختر عطا کرد مثل یه تیکه ماه ... یه فرشته ی زمینی ... عمو رمضون هر روز روزش رو با ذکر یاد و نام خدا و با نگاه به چهره ی فرشته اش شروع می کرد . همیشه ام با خودش می گفت  پروردگار عالم روزی ما رو توی د ومن این طفل گذاشته .  روزا از پی روزها ر فتند تا اینکه  دخترک بسنی رسید که باید پا بخونه ی بخت می گذاشت .آخه می دونید که دخترای کویری خیلی زود رشد می کنند و بزرگ میشن وخیلی زودم باید از خونه ی پدراشون پر بکشن ... ولی از اونجایی که مش رمضون فکر می کرد هیچ وقت نمی تونه دوری فرشته اش رو تحمل کنه . به هر کی که برای خواستگاری دخترک می رفت یه جواب سر بالا می دادو به نحوی اونا رو دست بسر می کرد [ در بازی] اون هنوز خیلی بچه اس ... نه آقا این دختر باید عصای دستم باشه ... اون باید درس بخونه وبرای خودش کسی بشه ... تا خواهراش نرند نمی تونم شوهرش بدم ... از اونا اصرار و از عمو رمضون نشنیدن وانکار [ در بازیی دیگر] آخه مش رمضون تو سنی ازت گذشته چرا لج بازی می کنی؟ چرا به بخت خودت واین بچه لگد می زنی ؟ ...  چهار تا کور وکچل وافلیج ته خونه داری بست نیست ؟ می خوای اینم اضافه کنی ؟ آخه مش رمضون خودت می دونی ما توی کویر رسم نداریم دختر تا این سن بمونه ... ولی مرغ عمو رمضون یه پا داشت  ... سه چهار سال دیگه ام گذشت   و عمو به ثروتمند وفقیر ودکتر معلم ومهندس نه گفت  ... [ نا راحت وعصبی بازهم بسراغ گنجه می رود ] تا اینکه یه روز یه روز .... فکر کنم از اینجای قصه رو خوب بلدی چون  تا حالا هزار بار برات گفتم خودتم که از یه جاییش نقش داشتی ... یه نقش کثیف ... ولی دارم برای آقای قاضی وحضار تعریف می کنم [ با صدایی بلند ] امروز می خوام برای آخرین بار نقل آخر قصه دیو وپری رو براتون تعریف کنم  ... [ به بازیش ادامه می دهد ] ... یه روز دمدمای غروب  دخترک وقتی از سر مزرعه بر می گشت  رفت تا برای ننه ی پیر وبرادر خواهراش یه دسته گل بچینه چون اونها همیشه چشمشون به در بود تا اون از سر مزرعه بر گرده و به اونا گل بده و با اونا بازی کنه بخندونه  سرشون رو شونه کنه ... یه دسته گل بزرگ چیده بود که یهو با یه صدای سحرآمیز  وآسمونی سرجاش میخکوب شد و دیگه نتونست گلی بچینه ... [ در بازی با لحنی مردانه ] خانوم ببخشید شما اهل اینطرفا هستید ؟... بله چطور مگه کاری داشتید ؟ .... راستش من و پدر مادرم ازهمین شهرپایینی اومدیم برای تفریح ،که نزدیکای همینجا ماشینمون خراب شد  ... الانم که شب شده ما هم جایی رو بلد نیستیم . میخواستم ببینم این اطراف جایی هست که ما شب رو صبح کنیم تا فردا بتونیم کمک بیاریم و ماشینمون رو تعمیر کنیم . دخترک که قلبش لرزیده بود  چند لحظه ای مکث کرد وگفت شما چند لحظه همینجا بمونید من الان بر می گردم بعد نا خواسته اون دسته گل رو بطرف جوون گرفت وگفت  این گلها رو هم بگیرید ... اون شب اونا مهمون خونه ی فقیرانه ولی بی آلایش عمو رمضون بودن  همون شب بود که پری خونه عمو رمضون اون چیزی رو که می خواست از چهره و نگاههای محجوب پسر جوون خوند  که تا حالا تو چشم هیچکی نخونده بود و یک دل نه صد دل عاشق اون شد جوونم که با همون نگاه اول دلباخته  شده بود توی یه فرصت مناسب سر صحبت رو با پری قصه ما باز کرد وهر دو سردلشون رو باز کردند و نرد عشق باختند .                                                                 ماهرخ : صبح شد ودل کندن اون دو تا دلداده از هم سخت و مشکل توی آخرین لحظات وداع اونها، جوون رو به دخترک کرد گفت به همین  زودی بر می گردم و تو رو مال خودم  می کنم  و رفت  ولی من میگم کاش هیچوقت اون جوون  بر نمی گشت کاش همونجا ماشینشون چپ می کرد و ... اه اصلأ من چرا این چیزا  رو واسه شما تعریف  می کنم ... ها ... باشه میگم ... خوب گوش کنید ادامه اش رو هم میگم ... تو هم خوب گوش کن ا دامه اش رو میگم تا موقع محاکمه نگی تفهیم اتهام نشدم ... تا کجا گفتم  ؟... آها تااونجا که جوون رفت و با خودش دل دخترک رو برد و پری قصه ی ما هر روز می رفت کنار اون مزرعه ی گلی که بار اول جوون رو دیده بود وتک تک گلهاش رو بیاد جوون بو می کرد و ساعت ها می نشست وچشم به جاده می دوخت تا اون جوون بیاد و اونو عروس خودش کنه .... تا اینکه یه روز وقتی که مثل هر روز سر مزرعه مشغول کمک به عمو رمضون بود ننه پیرش سررسید وگفت : مش رمضون زود باش بیا بریم خونه اون  شهریها که چند وقت پیش مهمونمون بودن اومدن ... اونم واسه ی خواستگاری  ماهرخ ... گل از گل دخترشکفت عنان دل از کف داده بود و یهویی پرسید راست میگی ننه زیبا ؟ که یه دفعه سرخ شد وسرش رو از خجالت انداخت پایین ... اونجا بود که عمو رمضون فهمید که دیگه کار از کار گذشته واینبار دل دخترش  راضی بود ومخالفت اون کاری رو از پیش نمی برد ... خلاصه اینکه فهمید فرشته اش رفتنیه ... اشک توی چشماشو گرفت و گفت : مبارکه دخترم ... یالا زود باش بریم نباید مهمونا رو خیلی منتظر گذاشت ( گیج وعصبی ) ببین یه چیزی میخوام بگم  فقط دلم نمی خواد تو  سوء  استفاده کنی ...... میخوام بگم چی میشد اگه عمو رمضون ایندفعه هم مثل دفعات قبل  مخالفت میکرد ؟ چی تقصیر دختره بود ؟... چی میگی تو ... گفتم حرف زیادی مو قوف ... تقصیر دختره اس تقصیر دختره اس تو یکی خفه .... آخه یکی نبود بگه مش رمضون چطور دلت اومد فرشته ات رو از خودت جدا کنی ؟ باشه باشه میدونم وقت تنگه ... خودمم کم کم باید برای شروع مراسم آماده شم ... فقط بذارید اینو بگم که بعد از یه عقد ساده قرار شد که یک ماهه بعد اون دوتا کبوتر عاشق عروسی کنند وبرند سر خونه زندگیشون ... اونروز شاهزاده ی جوون قصه ی ما دست پری رو گرفت وگفت دوست دارم بریم به سر اون مزرعه ی گلی که اولین بار همدیگه رو دیدیم                         .                                                              ماهرخ : راستی اونجا گلزار بود یا لجنزار؟ چی اصل قصه دست نخورده باقی بمونه ... این سئوال نمیدونم چطوری به ذهنم اومد ... یه ماه دیگه ام گذشت تا اینکه روز موعود فرا رسید ودخترک تور سپید عروسی رو تو یه جشن مفصل و خیلی با شکوه بسر کشید وسوار بر اسب رویا پا گذاشت به یه مرحله جدید از زندگی .... [ با درد ] کاش پای اسب سپید رویا بین راه قلم میشد  ... باشه باشه من دخالتی تو اصل ماجرا نمی کنم فقط نظرات شخصی خودم رو میگم ... داماد که سر از پا نمی شناخت با هرلبخندش دنیایی از نور و امید رو به چهره ی دخترک مظلومی که تا اون روز رنگ زیبای زندگی رو لمس نکرده بود می پاشید ... [ عصبی ومتحیر ] اونشب داشت خیلی عالی پیش می رفت ... قصه ی شاهدخت وشاهزاده داشت واقعأ مثه تو کتابای عشقی قدیمی  میشد ... اگه تو ، توی کثافت ، توی آشغال همه چیز رو داغون نمی کردی وبهم نمی ریختی [در بازی] امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه ... خوش اومدید خانوما... [ با لحنی مردانه ] آقایون زحمت کشیدید ... لطف کردید ...انشاء الله یه روز برا بچه هاتون ... بچه ،من بچه خیلی دوست دارم .... انشاءالله جبران کنیم ... یه عکس یادگاری بگیرید ... برای توی آلبوممون میخوایم ... یادگاری ... خداحافظ خدانگهدار ... [آلبوم عکسی را بر میدارد عکسهایش را می پراکند یک یک عکسها را بر می دارد نگاه می کند و عصبی تر می شود ] می بینی  چه مراسم باشکوهیه .. عالی ... در خور تحسین .. خدا حافظی مهمونا و رفتنشون سلام اونا بود به یه زندگی جدید و عاشقونه .... اونشب وقتی اون دو تا دلداده تنها شدن  دخترک  می خواست با یک هدیه تمام عشقش رو به داماد عرضه کنه [ در بازی ] یه لحظه چشماتو ببند وتا نگفتم باز نکن ... دخترک رفت ویه دسته گلی رو که ماله همون مزرعه  محل اولین دیدارشون بود رو آورد [ گل خیالی را در هوا تکان می دهد گل را بدست پسر فرضی میدهد ]حالا چشماتو باز کن .. تو کی این گلها رو چیدی نا قلا .... بیاد اواین آشناییمون ....  من ماشین عروس رو بردم سر اون مزرعه خودم تک تکشون رو انتخاب کردم اصلأ گلهای ماشینمون هم از همین گلها بود ... [ با اندوه شدید وعصبی ] کاش دستش  میشکست و اون گلهای نحس رو نچیده بود ... کاش اون گلهای نحس رو تو دست خودش می گرفت وبه دست داماد نمی داد... چیه ؟ چیه ...خوب ؟   آره آره ! قاطی کردم ... داغونم ... خودش کیه ؟ این قصه ی یه بخت بر گشته اس که یه شب نه نه یه روز فقط یه روز خوشبخت بود ...آره ...این قصه منه ... این قصه قصه ی خودم بود... قصه ای که توی کثافت آخرش رو خراب کردی [ بسراغ گنجه می رود چیزی را داخل آن جستجو می کند و ما صدایش را از همان داخل می شنویم  ] کاش دستام قلم میشد ... چه می دونستم توی کثافت به کمین جون اون بد بخت وزندگی من نشستی ‍[ سرش را از گنجه  در می آورد در حالیکه در دست شیشه ی بزرگی دارد  درون آن عقربی زنده است ] حالا که قصه ام رو تعریف کردم می دونم اینام طرف منند میخوام تقاص کارت رو ازت بگیرم ... خیال کردی میذارم قسر در بری ؟... فکر کردی چرا تو رو دوساله که نگهد اری می کنم فکر کردی آینه ی دق می خواستم .... شب و روز فکرم تو بودی ... سپردمت دست علی داداشم گفتم علی سرت رفته  از این جونور محافظت می کنی مبادا بمیره خودم میخوام بکشمش .. با وجودی که می دونستم میترسه از هیکل نحست نه نگفت و تو رو سالم رسوند دستم تا خودم خلاصت کنم ...می دونی توی زندون همش همه جا عکستو می کشیدم بعد .... چطور تونستی خودت رو توی اون دسته گل قایم کنی جای تو ی آشغال تو ی گل نیست جات توی کثافته ... چی ؟ نیش عقرب نه از ره کینست .. اا  .. چه خوب شاعرم شدی خفه شو خفه شو چرا اون موقع که نیشت رو تو تن شوهرم کردی کسی این حرف رو برای دفاع از من نزد ...چی ... ؟ حافظه شون یاری نکرد ؟! این شعرتازه سروده شده ؟ من کس و کار درست حسا بی نداشتم .. ؟ نه پول داشتم نه پارتی ؟ ... وقتی تو نیشت رو تو تن شاهرخ من فرو کردی انگشت اتهام همه بسوی من دراز شد   [ در بازی – عصبی] دختره غربتی دهاتی پدرت رو در میارم خیالت نمی دونم به طمع مال ثروت پسرم اونو جادو کردی و زنش شدی ... نمی ذارم خون برادرم پایمال بشه با همین دستام خفه ات می کنم [ با فریاد ] قاتل ... قاتل .. قاتل ... آدم کش ... زن همسر کش ... عروس قاتل ... طالع نحس ... عقرب جرار ... دزد مال... می دونی تو کاری کردی که یه شبه معروف شدم اسمم توی تموم روزنامه ها بود ...  ما که تو ده روزنامه نداشتیم  کی داده بود دست ننه ؟  دادگاه شما را از اتهام قتل عمد مبرا دانسته ولی بعلت بی احتیاطی منجر بفوت شما رو به تحمل دو سال حبس محکوم میکند ... [فریاد ] آقای قاضی نیش عقرب نه از ... این حکم قطعی و از همین الان لازم الاجراست ..[ قاپ عکسی را از کشوی میز درمی آورد ] حالام چند روزه که اومدم اونا بخاطر حسن اخلاق چند روز زودتر منو آزاد کردن ...البته مرخصی هام رو هم نرفتم ... چی کجا می خوام برم ... ؟ پیش عمو رمضون ؟ نه نه ... چون اونم مثل بقیه حرف منو قبول نداشت که من عمدأ اینکار رو نکردم ... وقتی رفتم شیشه رو از علی کوچولو بگیرم حتی نگامم نکرد ... ننه .. ننه ام هم دق مرگ شد .. تو چی فکر می کنی تو هم فکر می کنی من عمدأ اون گلها رو برات چیدم ؟ ممنون میدونستم تو حق رو به من میدی ... چی همین جا بمونم ؟ نه پدر مادرت گفتن جل وپلاسم رو جمع کنم و هری حالام می دونی چرا این چند روز رو صبر کردم یه کار کوچیک مونده که تو سالگرد عروسیمون ... نه ... تو سالگرد جداییمون انجام بدم ... [بطرف شیشیه عقرب می رود ] ولی تو خیال نکن می بخشمت حتی اگه شاهرخم خواهش کنه ... صبر کردم تا سر همون ساعت که اونو نیش زدی مجازاتت کنم .. آره آره محاکمه ات کاملأ عادلانه است ... نه مثه محاکمه ی من ...اونجام باز تو برد ی متهم شدی به بی شعوری وخودت رو نجات دادی ... من که تفهیم اتهام نشدم [ صدای زنگ ساعت که نشان از گذشتن یکساعت دیگر از شبانه روز را دارد ] خودت رو آماده کن ساعت زنگ خورد ... ناقوس مرگت زده شد ... وقت موعود رسید ... خودت رو برای یه مرگ با شکوه آماده کن  ...، نترس ... شجاع باش.. شما حرفی برای گفتن ندارید ؟ ... دادگاه شما را بجرم قتل عمد آقای شاهرخ فرخی به قصاص محکوم مینماید  این حکم قطعی ولازم الاجراست... دوست داری مرگت چطور باشه ؟ با چوبه دار ... [ از صحنه خارج می شود   با چاقویی در دست وارد می شود ] یا با یه چاقوی ظریف بدون درد و خونریزی.. حاضری ... 1... 2 ... 3.. [ موسیقی لحظه به لحظه بیشتر میشود ، دختر درب شیشه را باز می کند عقرب بحرکت در می آید و... ناگهان به بیرون و روی دختر می جهد.... نور کم وکمتر می شود و ما تنها صدای ناله دخترک را می شنویم ...موسیقی محزون ]

پایان

1-    جمعه 25/7 /1384      30/12  شب

2-    باز نویسی  جمعه 17 /1/ 1385 -  17 ربیع الاول

فراخوان تئاترمرصاد

بسمه تعالی

ان ربک لبالمرصاد

 

با استعانت از خداوند متعال وبمنظور پاسداشت رشادت ها ودلاورمردیهای رزمندگان درهشت سال دفاع مقدس وبه خصوص غیور مردان همیشه در صحنه استان کرمانشاه ونی زبه پاسداشت عملیات پیروزمندانه ی مرصاد اداره فرهنگ وارشاد اسلامی وانجمن نمایش شهرستان اسلام آباد غرب با همکاری اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان کرمانشاه برگزار می نماید

 

دومین جشنواره استانی تئاتر مرصاد

 

    شرایط ونحوه ی شرکت درجشنواره :

         الف ) اولویت ها

1-    نمایشنامه هایی که مستقیمآ با موضوع عملیات مرصاد در ارتباط باشند دراولویت می باشند

2-    هشت سال دفاع مقدس

3-     آزاد 

1- داشتن مجوز کتبی از نویسنده وارسال آن به دبیرخانه

2 -  نمایشنامه ها درسه نسخه تایپی و دریک طرف کاغذ A4  باشند

3 ارائه خلاصه نمایشنامه بصورت مکتوب بهمراه اثر ارسال شود

علاقمندا نمایشنامه های خود را حداکثر تا تاریخ 25/2/1387 به دبیرخانه جشنواره ارسال نمایند

بدیهیست متون ارسالی مسترد نخواهد شد

 

آدرس دبیرخانه :

اسلام آباد غرب هفتصد دستگاه چهارراه فرهنگ مجتمع فرهنگی هنری غدیر انجمن نمایش _ دبیرخانه جشنواره تئاتر مرصاد

تلفن های تماس : 08325227120 08325224155 08325222250همراه : 09352001256 -  09189328195  - 09352001256

آدرس اینترنتی :                WWW.THEATR-MERSAD.BLOGFA.COM

 

کلیه اطلاعات جشنواره و نتایج بازخوانی ها وبازبینی ها ونیز تقویم جشنواره صرفآ از طریق آدرس اینترنتی اعلام میشود