نمایشنامه: آدم و حوا

نمایشنامه: آدم و حوا

مکان : هر مکان                                                زمان : هر زمان

( اولی تمام بدن سفید با صورت سیاه ، دومی با تمام بدن سیاه و صورت سفید ) ( صحنه تمام تاریک است و دو نور موضعی در دو طرف صحنه است ، موسیقی ملایمی پخش می شود ، اولی در یک طرف نشسته و دیگری در طرف مقابل ایستاده بعد از چند لحظه مکث )

اولی : ( هیچ میمیکی ندارد ) آدم

دومی : ( هیچ میمیکی ندارد ) حوا

اولی ( بدون میمیک ) حوا

دومی : ( بدون میمیک )  آدم

اولی : من آدم هستم همراه ِ حوا از میوه ممنوعه خوردیم.

دومی : من حوا هستم همراه ِ با آدم از میوه ممنوعه خورد یم .

اولی : من حوا هستم همراه آدم ازبهشت رانده شدیم.

دومی : من آدم هستم همراه با حوا از بهشت رانده شدیم .

( نور قطع می شود ، با آمدن نور اولی و دومی در کنار هم نشسته اند نور تمام صحنه را می گیرد )

هر دو : صحنه اول آفرینش. ( موسیقی شاد )

اولی : خدا تصمیم گرفت که انسان را خلق کند .

دومی : خدا به همه گفت :  این مخلوق بهترین است .

اولی : اما فرشتگان لب به اعتراض گشودند.

دومی : ( به جای فرشته ) خدایا چرا می خواهی موجودی را خلق کنی که در زمین خونریزی راه بیاندازد ، فساد کند ،.....

اولی : ( به جای فرشته ) نا فرمانی تو را بکند ، اگر برای عبادت کردن خلق می کنی چه کسی بهتر از ما فرشتگان ( نور آهسته کم می شود ، فیلمی از صحنه های جنگ و خونریزی وجنایت انسانها  از گذشته تا بحال با حفظ تاریخی پخش می شود از جنگ های گلا دیاتوری ، ایران باستان تا جنگ های اخیر هر کدام چند پلان کوتاه این فیلم روی پرده ای که در انتهای صحنه نصب شده و دارای تصویر پین و یانگ می باشد پخش می شود و هر دو پشت به تماشاچی تماشا می کنند پس از اتمام نور به حالت قبلی بر می گردد )

دومی : (بر می گردد ) خدا گفت : من چیزی می دانم که شما نمی دانید

اولی : خدا به جبرائیل دستور داد :  به زمین برو و با مشتی خاک بر گرد د

دومی : جبرائیل رفت .... اما زمین قسم داد که من را نبر، طاقت و تحمل نزدیکی خدا را ندارم ، من تحمل این موجودات فساد گر و خونریز را ندارم

اولی : جبرائیل دست خالی بر گشت ، چون زمین قسم داده بود به خود خدا پس ...

دومی : میکائیل مامور شد ، اما باز دست خالی بر گشت .

اولی : خدا اینبار عزرائیل را گفت : برو از زمین مشتی خاک بیاور اگر قسم داد و نگذاشت با زور بگیر و بیاور .

دومی : عزرائیل رفت و هر چه زمین التماس  کرد،  قسم داد ،  اعتنایی نکرد .

اولی : عزرائیل با مشتی خاک نزد خدا بر گشت .

دومی : انسان از گل خلق شد.

اولی : ( به جای فرشته ) آخر هیچ چیز جدیدی توی وجود این بهترین مخلوق نیست فقط گِل ِ ...

دومی : خدا به فرشتگان گفت: ( هر دو ) من چیزی می دانم که شما نمی دانید .

اولی : ( به جای فرشته ) آهای خدا داره عضو جدیدی را داخل بدن این موجود گلی می ذاره کسی می دونه اسمش چیه ؟

دومی : ( به جای فرشته )  نمی دونم ولی هر چی هست باید خیلی مهم باشه که خود خدا ازش مواظبت کرده هیچ کدوم از ماها حتی جبرائیل هم برای مواظبت مامور نشده ،  فقط می دونم اسمش دل ِ ...

اولی : ( به جای فرشته با تعجب ) دل ! دل !  عجیبیه ، عجیب

دومی : ( به جای فرشته)  ما فرشتگان دل نداریم تا بدونیم دل چیه .

اولی : دل در سر جایش قرار گرفت. ( هر دو با هم ، و خدا از روح خودش در انسان دمید )

دومی : نقل شده که روح وارد بدن انسان نمی شده

اولی : خدا فرمان می دهند که فرشتگان چنگ بنوازند ( صدای چنگ می آید )

دومی : روح وارد بدن  انسان شد وانسان ...

هر دو:  آدم شد

اولی : (  با لحنی متفاوت ) آدم شد

دومی :  (  با لحنی متفاوت ) آدم شد

اولی : خدا به خودش تبریک گفت.

دومی : قرار بر این شد که همه فرشتگان بر انسان سجده کنند.

اولی : همه سجده کردند( اولی به سجده می رود ولی دومی نگاهی به اولی می کند و نگاهی به خودش و سجده نمی کند )

دومی :( به جای ابلیس ) نه .... نه .... من سجده نمی کنم ، من از آتش هستم و او از خاک وآتش از خاک برتر است، من هیچوقت به این موجود گلی سجده نمی کنم .

اولی : شیطان بر آدم سجده نکرد ، مغرور شد و از درگاه رانده شد

دومی: ( به جای شیطان) ای خدا من شش هزار سال عبادت تو را کردم و برای ان پاداش می خواهم

اولی : قبول شد به در خواست شیطان جواب رد ندهند.

دومی ( بجای شیطان ) من می خواهم بتوانم در درون انسان ها نفوذ پیدا کنم می خواهم آنها را از راه تو دور  کنم

او.لی : خدا قبول کرد و به شیطان گفت : بدان تا آدم نخواهد تو نمی توانی به او سلطه پیدا کنی و او را گمراه سازی ...

دومی ( بجای شیطان ) من قسم می خورم به بزرگی خودت که تا آخرین روز این جهان آدم و فرزندان آدم را از راه تو گمراه سازم

اولی : شیطان قسم یاد کرد و از در گاه بیرون آمد و سراغ آدم رفت

دومی : آدمی که روح خدا را دارد و یک پایگاه محکم به اسم دل ...

( هر دو ، دور یک دایره قدم می زنند و می چرخند ، بلند و کوتاه می شوند و خوب دقت می کنند صدای موسیقی رعب آور و نور فقط مرکز صحنه است )

اولی : ( در سر نگاه می کند ) آسان است ، ورود به این قسمت بدون مشکل و با کمی تلاش حل   می شه 

دومی :(  در پا می نگرد  ) پا ها که به فرمان من هستند  

اولی : ( به مانند کسی که دو دست طرف مقابلش را گرفته دست ها را کمی بالا می آورد و رها   می کند ) دست هام به فرمان من است .

دومی : چشم ها ( خنده ای می کند ) گوش ها

اولی :( خنده )  دهان ( خنده هر دو بلند تر و ترسناک تر می شود و ناگهان قطع می شود )

دومی: ( فریاد می زند ) نه ... نه .... نه .... اینجا چه جاییه ؟ مثل قصر می مونه

اولی:  وارد شدن به اینجا خیلی سخته من نمی تونم وارد بشم

دومی:  باید برم راهشو پیدا کنم اگه بشه کار آدم تمومه ، ولی بهترین راه اینکه از خودش بخواهم در را برام باز کنه ..... ( نور عادی می شود )

اولی : شیطان از این دل سخت کینه دارد ، ولی حریف دل نمی شه ....

دومی : شایدم تونست و موفق شد

اولی : خداوند در مرحله بعد اسماء الهی را به آدم آموزش داد.

دومی : فرشتگان در این مورد شروع کردند از آدم سوال کردن .

اولی :  آدم پاسخ می گفت و باز فرشتگان سوال می کردند .

دومی : آدم همه سوال ها را جواب داد و ثابت کرد که آدم برتر از فرشتگان است .

اولی: چون آدم با عقل خود پاسخ می داد و از آموخته های قبلی استفاده می کرد .

دومی : ولی فرشتگان بیشتر از اون چیزی که یاد گرفته بودند توانایی درک نداشتند .

اولی : آدم در امتحان اسماء الهی سر بلند بیرون آمد ولی او تنها بود و از این تنهایی رنج می کشید

دومی : حوا خلق شد ، از گل ، درست مانند آدم و از همان گل .

( اولی و دومی در روبروی هم قرار گرفته اند رو برو را نگاه می کنند در یک لحظه و به آرامی بر می گردند و به هم نگاه می کنند کمی مکث می کند اما صورت بر می گردانند و دوباره به آرامی به هم نگاه می کنند و لبخند می زنند )

اولی :( به جای آدم ) حالا دیگه تنها نیستم حوا را دارم

دومی: ( به جای حوا ) قرار بر این شده که با آدم به بهشت برویم وزندگی کنیم .

اولی :( به جای آدم ) در بهشت همه چیزبرای ما فراهم است ، بدون هیچ زحمت و مشکلی

دومی :( به جای حوا ) تنها نباید از میوده ممنوعه بخوریم

هر دو : ما به بهشت می رویم ( نور قطع می شود ) ( نور که می آید هر دو در وسط صحنه زیر نور موضعی هستند )

 

هر دو : صحنه دوم آدم و حوا در بهشت ( نور قطع می شود با آمدن نور هر کدام در گوشه ای از صحنه )

اولی : آدم و حوا در بهشت به زندگی خود شور و شوق خاصی داده بودند .

دومی: اما شیطان را در بهشت جایی نبود

اولی ( به جای شیطان ) من قسم خورده ام ، با ید آنها را از راه خدا دور کنم ، باید وارد بهشت شوم

دومی ( به جای شیطان ) من می تونم به هر شکلی می خوام در بیام .

اولی : ( به جای شیطان ابتدا کمی مکث ) مار می شم ، آره مار می شوم  به پای طاووس می چسبم می رم داخل.

دومی : بیچاره طاووس ، مرغ بهشتی که از اون به بعد پاهاش زشت شد

اولی : شیطان با این ترفند وارد بهشت شد ولی از راحتی آن دو ناراحت

دومی : پس تصمیم گرفت آنها را به خوردن میوه ممنوعه تر غیب کند ( به جای شیطان ) آهای آدم چطوری ؟ حالت خوبه ؟ زندگی توی بهشت خوش می گذره ؟

اولی : ( به جای آدم  ) خوبم شکر خدا

دومی : ( به جای شیطان) آدم، می گم اینجا همه چیز برای تو فراهمه، می تونی ازهمه چیز بخوری؟

اولی :( به جای آدم ) درسته ، همه چیز جز میوه ممنوعه که من و حوا حق خوردن از آن را نداریم

دومی  : ( به جای شیطان)  چرا ؟ مگر این میوه چه چیز خاصی را دارد که ممنوع است

اولی : ( به جای آدم )  نمی دانم  ..... این فرمان خداست و ما با ید اطاعت کنیم

دومی : ( به جای شیطان) ولی آدم من مطمئن هستم که اگر تو و حوا از این میوه بخورید دارای عمر جاوید خواهید شد و همیشه خواهید بود و بدون هیچ مشکلی در کنار هم زندگی خواهید کرد .

اولی : ( به جای آدم ) ولی خدا دستور داده که نخوریم

دومی : ( به جای شیطان) اه .....که تو چقدر.... خوب چون از گل هستی  اگر از آتش بودی       می دانستی من چه می گویم

اولی : شیطان با عقل حریف آدم نشد برای همین سراغ حوا رفت ( به جای شیطان ابلیس ) آهای حوا چطوری ؟ حالت خوبه ؟ زندگی توی بهشت خوش می گذره ؟

دومی : ( به جای حوا ) خوبم شکر خدا

اولی : ( به جای شیطان ) می دانی حوا خوش به حالت که در بهشت زندگی می کنی و از تمام میوه های بهشت استفاده می کنی

دومی : ( به جای حوا ) همه به جز میوه ممنوعه ....

اولی : (  به جای شیطان) چرا مگه این میوه چیست ؟

دومی :( به جای حوا ) نمی دانم ... ولی آدم گفته که خدا دستورداده وما نباید از این میوه استفاده کنیم

اولی : ) به جای شیطان) می دانی اگراز این میوه بخوری دارای عمر جاوید خواهی شد و می توانی برای همیشه در کنار آدم زندگی کنی

دومی :( به جای حوا ) راست می گی ! یعنی ما می تونیم برای همیشه در کنار هم زندگی کنیم

اولی :( به جای شیطان ) بله ، به خدای بزرگ قسم می خورم جز حقیقت به شما نگویم به خدای بزرگ و توانا قسم می خورم

دومی :( به جای حوا ) پس من پیش آدم می رم

اولی : ( به جای شیطان) برو به سلامت ( مکث ، خنده ، مکث ) حوا پیش آدم آمد

دومی : ( به جای حوا ) ای آدم ، آدم ( با هیجان) می دونی  اگر ما از این میوه ممنوعه بخوریم برای همیشه عمر جاوید خوایم داشت ، در کنار هم زندگی می کنیم ، خوب نیست ....

اولی : ( به جای آدم )  خوبه ولی خدا این میوه را ممنوعه اعلام کرد ه

دومی : ( به جای حوا ) ولی اون به خدا قسم یاد کرد که حقیقت را می گوید به بزرگی و توانا بودن خدا قسم خورد .

اولی :( به جای آدم )اگرقسم خورده ، پس دروغ نمی گوید، نمی شود به خدا قسم خورد و دروغ گفت

دومی : آدم و حوا از میوه ممنوعه خوردن و از بهشت رانده شدند .

اولی : وقتی از آدم پرسیدندچرا؟ ... جواب داد : نمی دانستم می شود به خدا قسم خورد و دروغ گفت

دومی : اما میوه ممنوعه چیست ؟

اولی (به جای یک پیرمرد ) گندم ، گندم باعث همه بد بختیهای بشری ، من در این هشتاد سال که از خدا عمر گرفتم اصلا نان گندم نخوردم

دومی : ( به جای یک فیلسوف یونانی) دراساطیرآمده که پرومته آتش را ازخدایان می دزدد ُبه انسان می دهد ، در کوهی زندانی و هرروزعقابی جگر او را می خورد و فردا دوباره تکرار ، تکرار ....

اولی :( گوشه های چشم خود را می گیرد و می کشد و همین جور نگه می دارد ) در افسانه ها آمده یا ما و یامی از همخوابگی منع شدند ولی یامی از یاما می خواهد که با او بخوابد .

دومی )حرکت اولی را تکرار می کند ) ما را از عشق منع کرده اند .

اولی :( با حفظ حرکت ) این عشق نیست کاری برای ادامه نسل است .

دومی : و یا ما همان آدم به خاطر جاودانگی قبول می کند .

اولی :(به جای یک رو حانی ) در مذاهب ابراهیمی میوه ممنوعه آگاهی و بینایی است ، در کتب آسمانی هم به آن اشاره شده است

دومی : (به جای یک رو حانی ) تا قبل از این هر وقت خدا آدم و حوا را ندا می داد آنها بی هیچ شرمی از عریانی خدا را پاسخ می گفتند .

اولی : (به جای یک رو حانی ) عریانی از درک حقیقت، وقتی که آگاه شدند شرمگین شده و ....

دومی :( به جای فرد جوان ) ببخشید حاج آقا مسئلتا ًٌ ، مگر خداوند متعال آدم و حوا را از میوه ممنوعه منع نکرده بودند پس چرا اجازه دادند که بخورند . همه می داند اراده آدم و حوا در برابر اراده خداوند هیچ هست !؟

اولی (به جای یک رو حانی )  به نکته خوبی اشاره کردی احسنت ، خداوند متعال نمی خواستند که آنها آگاهی به دست بیاورند زیرا همه درد ها از آگاهی زائیده می شود آدمی که نمی داند و نمی بیند هیچ مشکلی ندارد

( اولی به همان ترتیب به صحبت ادامه می دهد و نور کم می شود و صدای او هم کم تر تا هر دو قطع می شوند )

( صحنه سوم ، هر دو در کنار هم زیر نور موضعی )

هر دو : صحنه سوم، آدم و حوا در روی زمین ( نور قطع می شود )

( با آمدن نور که نوری ضعیف ، کمرنگ و سوء است هر کدام در گوشه ای از صحنه به این سو و آن سو می روند ولی همدیگر را نمی بینند موسیقی هم به این فضای جدایی کمک می کند )

اولی :( هراسان ، نگران ) آدم

دومی : ( هراسان و نگران ) حوا

اولی :( به طرف مقابل می رود )  آدم

( هر دوبا صدای موسیقی که هر لحظه ضربش بیشتر می شوند همدیگر را صدا می کنند آدم و حوا گفتنشان بدون نظم و در هم است همین طور که به دنبال هم می گردند در مرکز صحنه بهم         می رسندو موسیقی شاد می شود .)

هردو : ( خوشحال و خندان ) آدم ( مکث ) حوا ( نور عادی می شود )

اولی : حوا و آدم به روی زمین آمدند

دومی : آنها باید زندگی کنند و بهشتشون را با دستهای خودشون بسازند

اولی : اما بزرگی زمین و تنهایی آن دو چه می شود

دومی : با بدنیا آمدن هابیل و قابیل مشکل حل می شود

اولی : اول قابیل بعد قابیل .....

دومی :( به جای حوا ) می بینی آدم این دو به زندگی ما رنگ تازه ای دادند

اولی :( به جای آدم )آری ولی همینطور که آنها بزرگ می شوند و ما پیرترمی شویم

دومی :( به جای حوا ) و ما پیر تر شدیم  و پسر ها  جوان و برنا تر .

اولی : ( به جای آدم ) قابیل چند وقتی است که سر حال نیست

دومی :( به جای حوا ) من هم متوجه شدم ولی نمی دانم چه شده ؟

اولی : ( به جای آدم ) من این حال را خوب می شناسم قبل از تو هم دارای ان بودم

دومی :(به جای حوا )اما با کی؟ با چه موجودی ؟

اولی : ( به جای آدم )  خداوند یکی از جنیان را برای قابیل و یکی از حوریان را برای هابیل      می فرستند که ازدواج کنند و ....

دومی : در داستان ها آمده که حوا در یک نوبت قابیل و خواهرش اقلیما و در نوبیتی دیگر هابیل و خواهرش اوزا را به دنیا می اورد و آنها بزرگ می شوند و قابیل با خواهر ِ هابیل .....

اولی :( به جای روحانی ) حرام است ! حرام است آقا . ازدواج خواهر و برادر حرام است ، حتی در سطح اولیه چنین چیزی نداشته ایم خداوند متعال یک زن برای قابیل از اجنه و یک حوری برای هابیل فرستاده

دومی: به هرحال هابیل به دامداری و قابیل به کشاورزی مشغول بودند وزندگی می کردند تا اینکه...

اولی : خداوند به آدم فرمود : اسماء و آموزه ها را به هابیل بیاموز و آدم چنین کرد

دومی :( به جای قابیل ) اما من پسر بزرگتر تو هستم ! پس جانشینی حق من است .

 اولی : آدم که نمی توانست قابیل را در برابر فرمان خدا راضی کند قراری گذاشت

دومی : قرار بر این شد که هر کدام قربانی برای خدا بیاورند هر کدام پذیرفته شد او جانشین شود

اولی : درروزموعود قابیل مقداری ازگندمهای بد وخراب خود را آورد اما هابیل بهترین ِ گوسفندهای خود را آورد

دومی : و قربانی هابیل قبول شد چون بهترین ِ خود را برای خدا آورده بود و کینه قابیل نیست به او بیشتر شد .

اولی:( به جای شیطان ) هی قابیل بیا من با تو کار دارم

دومی :(به جای قابیل ) توکی هستی ؟ با من چیکار داری ؟

اولی : ( به جای شیطان) من دوست توو دوستدار تو هستم ، می دونی چه ضرر بزرگی کردی، قربانی تو قبول نشد و ....

دومی : (به جای قابیل )  من خودم من خودم مقصر بودم باید بهترین گندم  ها مو می بردم

اولی :( به جای شیطان ) اما تو بزرگتری ، قابیل یک کمی فکر کن تو برتری ، زن تو مانند من از جنیان است برتر و والاتر از حوریان ، تازه بزرگترین مشکل من این است که تو و فرزندانت تا  همیشه باید به حرف هابیل و فرزندانش را گوش کنید و آنها به شما فخر خواهند فروخت

دومی :(به جا ی قابیل ) راست می گویی .... اما حالا چه کاری از دست من ساخته است

اولی:(به جای شیطان )اگرمن جای تو بودم هابیل را می کشتم و پدرت مجبورمی شود که تو را جانشین کند این مایه ننگ را از بین ببر ، تو می توانی !!!

دومی :(به جای قابیل ) یعنی من برادر خود را بکشم ، نه من نمی توانم این کار از من بر نمی آید .

اولی :( به جای شیطان) اشتباه نکن ، به آینده و به فرزندانت فکر کن . تا آخر عمرت باید به حرف برادر کوچک خودت گوش کنی ، تصمیم بگیر، تو می توانی !

دومی : (به جای قابیل ) من ... من نمی ... می ( چند لحظه مکث )  من می تونم باید این کار رو بکنم تو درست می گی ! آهای ها بیل ، ها بیل تو کجایی ؟ ها بیل ....

اولی :( به جای هابیل پشت به تماشاچی نشسته است ) من اینجام قابیل ....

دومی : (به جای قابیل ) سلام ، چیکار می کنی ؟ خوبی ....

اولی :( به جای هابیل ) عبادت ، خوبم ، کاری داری این جوری منو صدا می زدی ؟

دومی : (به جای قابیل) بله ... آمدم که تو را ... تو را تو را ببینم واگر کاری داری برات انجام بدم !

اولی :(به جای هابیل) حاشیه نرو،راستش را بگو من یاد ندارم که توبامهربانی بامن حرف زده باشی دومی : (به جای قابیل و کمی عصبانی  ) آمدم تو را بکشم ، تو مایه سر افکندگی من و فرزندانم هستی من  باید تو را از بین ببرم تا خودم جانشین پدر شوم 

اولی ( به جای هابیل ) چرا ؟ مسئله جانشینی که دستور خداوند بوده نه من و پدر ..

دومی : (به جای قابیل ) بس است دیگر، وقتی که تو نباشی همه مشکلات حل می شود

اولی :( به جای هابیل) تو هر کاری می خواهی بکن ولی من برای قتل تو دست دراز نخواهم کرد   ( موسیقی هولناک ) نور صحنه تغییر می کند دومی به طرف اولی می رود در کنار او می نشیند بعد از چند لحظه اولی بر می گردد و رو به تماشاچی فیکس می شود و با صدای نه دومی موسیقی قطع می شود اولی در تمام طول دیالوگ دومی فیکس است )

دومی : (به جای قابیل )نه نه ... من چه کار کردم ! حالا جواب پدر را چه بدهم ( دیوانه وار اینطرف و آن طرف می رود و گاهی جلوی صورت اولی دست تکان می دهد )هی هابیل چرا جواب نمی دهی ، اصلا ً قبول تو جانشین پدر باش ، اینکه زن تو از حوریان است هیچ مشکلی ندارد هابیل (مکث )حالا چگونه جسد را پنهان کنم چگونه آخر اگر اینجا باشد که پدر می بیند ( توجهش به گوشه ای جلب می شود ) آه بروید ، بروید کنار بروید من از سر و صدای شما ناراحت می شوم بروید (به همان گوشه خیره می شود با حرکاتش و میمیک چهره جنگ بین دو کلاغ را نشان می دهد ) کشتش هابیل این کلاغ بزرگ ، کوچیکه را کشت ( مکث باز خیره نگاه می کند ) برای چه زمین را می کند ( رو به هابیل ) تو می دانی ، نگاه کن گودال کند و کلاغ مرده را درون آن گذاشت و رویش خاک ریخت ( نگاهی به هابیل ) رویش خاک ریخت ( شروع به کندن زمین می کند ) ای وای بر من از یک کلاغ نادان تر هستم وای بر من ( مکث نگاهی به دور می کند ) اگر پدر سراغ هابیل را گرفت چی ؟ ( مکث ) مگه به من سپرده بود که حالا از من بخواهدش (نور صحنه عادی می شود )

اولی : آدم از شنیدن خبر مرگ هابیل بسیار ناراحت شد و چهل روز و چهل شب گریست و خداوند او را تسلی داد با فرزندی به نام شیث ،

اولی : آدم تمام آموزه ها و تعالیم را به شیث یاد داد و او را جانشین خود منصوب کرد

دومی : آدم توجه زیادی به شیث داشت و همواره به او می گفت ، از قابیل پرهیز کن

اولی : در هیچ کجا عاقبت کار قابیل و سرنوشت او اشاره ای نشده است

دومی : و سر انجام عمر آدم به سر رسید

اولی : ( به جای آدم ) گوش کن شیث چون من از دنیا رفتم مرا غسل بده ، کفن کن بر من نما ز بگزار بدنم را در تابوت بنه و دفنم کن و تو هم همین کار را به فرزندانت هم بیاموز

دومی : و آدم مرد ( اولی با صدای ضرب موسیقی در خود جمع می شود که جز سپیدی لباسش دیگر پیدا نیست ) حالا حوا تنها شده اما او هم یکسال بیشتر از آدم زنده نماد و حوا نیز مرد

( نور صحنه کم و کم تر می شود ، از دومی تنها صورت سفیدش پیداست هر دو در همان حالت فیکس می شود و موسیقی شاد و نور قطع می شود ) 

نوشته مهدی صفاری نژاد از وبلاگ : www.namayeshname.persianblog.com

وقتی اناری عاشق سیبی می شود

بازی گران:مرد1        زن1

             مرد2        زن2

{صحنه یک فضای باز. دوتابوم.سه پایه وساز مقداری وسایل نقاشی .نور صحنه سفید بامایه های قرمز}

{بازیگران دومرد ودوزن به اضافه سرخگونه.لباس مردان نیمه قرمزونیمی سفید است لباس زنها روسری قرمز ومانتو سفید است کفش تمام بازیگران قرمز است}

 

{سرخگونه درگوشه ای روی ویلچری نشسته ولبخندی روی لب دارد ولی بقیه که اورا نگاه می کنند غمی در چهره شان موج می زند وگاهی اهسته اشک خودرا

 پاک می کنند}

 

مرد1: {ازبیرون واردمی شود لبخندی سرد روی لب دارد}سلام به  همگی {کسی جواب نمی دهد}سلام کردیم اقایون وخانوها{به گوشه ای صحنه می رود واشک

خود را پاک می کند }ای بابا اینجا چقدر خاک گرفته {روبه زن1}بیا اینجا رو ببین باخاکش می شه یه خونه ساخت.

زن1:کو کجا رو می گی {کنار مرد1 }حالش خیلی بده دکتر چی گفت؟

مرد1:اره سرطان کاره خودش رو کرده دیگه باید ثانیه هارو بشمریم.

زن1: خوب حالا می گی چیکار کنیم؟

مرد2:{به طرف انها می اید}کمک نمی خواین؟بیام خاکا روجمع کنم {روبه زن ومرد1}بابا شما خیلی تابلو هستید. اون که فهمید دکتر چی گفت{مکث}دکترچی گفت؟

مرد1:هیچ وقتی نداریم من می گم بیاید از روی دفترش که از بچگی تا حالا داره توش خاطراتشو می نویسه یه نمایش در بیاریم

زن1: حرف خو بیه ماکه تصمیم شو داشتیم .اقابسه دیگه مرده پرستی.....

مرد2:شعار نده بابا. تو این حال وهوا کی حوصله نمایشودار ه.

زن1:این چه حرفیه .هم حال خودمون عوض می شه هم اون

مرد1:اخیش پاک شد چقدر خاکش زیاد بود {همه دستاشون رو تکاندتد}

زن1:{روبهزن2}چیه؟چراساکتی نشستی ؟ حرف که نمی زنی حداقل یه ذره برامون بزن {زن دو قطعه غمناکی را می نوازد}

مرد1:ای بابا این چیه ؟شادش کن .تازه می خوایم حال کنیم {موسیقی شاد می شود}

مرد2:{روبه سرخگونه }شما هم پاشید سرخگونه خانوم یه ذره مریضی که ویلچر نمی خواد. پاشو کار داریم  اجراداریم این حرفا حا لیش نیست {ولیچر رابه بیرون از صحنه هل می دهد نورقطع می شود }{نور کمی فقط روی صورت هاست}

زن1:به تماشا سوگند

مرد1:وبه اغاز کلام

زن2:وبه پرواز کبوتر از ذهن

همه:واژه ای درقفس است {مکث} سلام

مرد2:{رو به تماشاچی }نور را پیمودیم .دشت طلارا درنو شتیم

مرد1:{روبه تماشاچی }کنار شنزار افتابی سایه بار مارانواخت درنگی کردیم

زن2:{چهار دست وپابه جلو صحنه می اید} بر لب رود رمزرویاراسربردیم

زن1:اذرخشی فرود امد.سیاهی رفت

مرد1:خندان گریستم هرزان گریستیم

همه:سکوت ما بهم پیوست وما <<ما>>شدیم

سرخگونه:بازیگرشدیم تانقل کنیم وزندگی کنیم

{بازیگران دور سرخگونه جمع می شوند یک قدم به جلو ویک قدم به عقب می روند بعداز چند بارتکرار}

سرخگونه:{باهیجان}ناگهان نوری درمرده ام فرود امد .من دراضطرابی زنده شدم دو جاپاهستی ام را پرکرد

{بازیگرانازدور سرخگونه به کنار می روند زن ومرد 2 بوم وسه پایه را برمی دارندومشغول نقاشی کشیدن ازساز می شوند زن ومرد 1به جلو صحنه می ایند .سرخگونه  انهارا دنبال می کند}

 

زن1:{با سنگینی راه می رود ودر جلو صحنه از فرط خستگی می افتد } رسیدیم {لبخند}

مرد1:{مانند زن1}رسیدیم {روبه سرخگونه} شهر پیدا بود {با گلایه}رویش هند سی سیمان اهن سنگ  سقف بی کفتر صد ها اتوبوس

زن1:{رو بهمرد1}بیهوده امدیم بیهوده اینجاهم زودتر ازما رسیده...

مرد1:من دیگه خسته شدم شب سردیه عجب شب تاریکیه

زن1:{بهطرف زن2}خندهای کو که به دل انگیزم ؟صخره ای کو که بدان اویزم ؟

مرد وزن 1:ما می ترسیم  ما میترسیم از سطح سیمانی قرن

سرخگونه :{دست زن1 رامی گیرد}بیا تا نترسیم ازشهرهای که خاک سیاهشان چراگاه جرثقیل است

مرد2:{نقاشی را رها می کند }تا شقایق هست زندگی باید کرد {دوباره ادامه می دهد

زن1:{خنده ای می کند }زندگی {مکث}غفلت رنگین یک دقیقه حوا است

مرد1:منکه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

زن2:زندگانی سیبی است گاز باید زدبا پوست 

مرد2:{بومهارا جمع می کند } زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت ازیاد من وتو.

زن1 :{با اعتراض} زندگی بعد درخت است درنگاه حشره. زندگی شستن یک بشقاب است.

سرخ گونه:زندگی ابستن کردن درحوضچه ی اکنون است.

مرد1 :بدی تمام زمین را فرا گرفته. جنگ پیشانی باسردی مهر حمله ی کاشی مسجد به سجود قتل یک بید به دست دولت.

زن2 :زندگی خالی نیست سیب هست .مهربانی هست.ایمان هست.

مرد2:وقتی درخت هست پیداست که باید بود و رد روایت را تا متن سپهر دنبال کرد.

زن1 : باید زندگی کرد ونپرسید که فواره ی اقبال کجاست. چرا قلب حقیقت ابی است.

سرخ گونه: چشمها راباید شست جور دیگر باید دید. رخت ها را بکنیم اب دریک قدمی است.

صدای ابتنی کردن به گوش نیامد.عکس پیکر دوشیزه ای در اب نیفتاد.

زن1:کار...کارما چیست؟        شناسایی راز گل سرخ؟

مرد2:{کمی فکر می کند}کار ماشاید این است {مکث} که درافسون گل سرخ شناور باشیم . پشت دانایی اردو می بزنم

زن2:میان گل ونیلوفروقرن پی اواز حقیقت بدویم

سرخگونه:پرده رابرداریم بگذاریم احساس هوای بخورد .{نور قطع می شود}

{زنها از یک طرف ومردها از  طرف مقابل وارد می شوند چند قدم  پشت به هم راه می روند بعد برمی گردند بهم نگاه می کنندولخند می زنند بعد هرکی درمقابل جفتش می رود.یک در میان نشسته وایستاده اند.نشسته ها به بالانگاه می کنند ولبخند می زنند ایستاده ها دستشان رادراز می کنند ونشسته هاتقلید می کنند فیکس می شوند ونور قطع می شود}   

{با امدن نور بازیگران دوبه دوبا هم راه می روند نور صحنه ضعیف است .سرخگونه درته صحنه به حالت مجسمه متفکر اگوست رودن نشسته است .بقیه هر کدام به سوی می روند}

مرد1:{روبه زن1زیر نور موضعی}من زمزمه خون تورا درگهایم شنیده ام نه صدایم ونه روشنی طنین تاریکی توهستیم سکوتم راشنیدی ؟

مرد2:{روبه زن2زیر نورموضعی }به سان نسیمی از روی خودم بر خواهم خاست .درشب جاویدانخواهم وزید .چشمانت را گشودی                                                                       زن1:{به طرف زن2میرود}اورا بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام نوشیده ام که پیوسته بی ارامم {روبه مرد1}جهنم سر گردان مرا تنها بگذار

 مرد1:{روبه زن1}لبخند می زنی رشته رمز می لرزد .می نگری رسایی چهرات حیران می کند.می گذری آینه نفس می کشد{مکث} برلب مردابی خنده ی تو روی لجن دیدم ورفتم نماز...

زن2:{خنده ی می کند} بی راهه رفتی برده ی گام.رهگذرازمن تا بی انجام. مسافر میان سنگینی پلک وجوی سحر.

مرد1:ازبیم زیبایی ات می گریزم وچه بیهوده فضا را گرفتی یادت جهان را پرغم می کندوفراموشی کیمیاست.

زن1:{با طعنه}جنگل از تپش می افتد.

زن2:{رو به مرد2} صدا کن مرا صدای توخوب است  صدای توسبزینه ی آن گیاه عجیبی است که درانتهای صمیمیت قرن می روید.

مرد2:{روبه زن2}توناگهان زیبا هستی  اندامت  گردابی  است. موج تواقلیم مرا گرفت.

مرد1:{به طرف زن1 خنده کنان}چه سیب های قشنگی؟

زن1:قشنگ یعنی چه؟

سرخ گونه:قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال.{روبه زن ومرد1} وعشق وتنها عشق تورابه گرمی یک سیب می کند فانوس

زن1:{با اعتراض} وعشق وتنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد.

زن2:{باخوشحالی} مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

مرد2:{روبه مرد1}چرا دلت گرفته  مثل آنکه تنهایی.

مرد1:چقدرهم تنها...

زن2:{روبه مرد1} خیال می کنم دچارآن رگ پنهان رنگ هاهستی.

مرد1:دچاریعنی چه؟

مردوزن2:عاشق{صدای موسیقی می آید  مرد وزن2 درکنارسرخ گونه می ایستند می خندند وخوشحالندمرد1 مردد میان رفتن وماندن به زن1نگاه می کند}

مرد1:خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند  دست منبسط نورروی شانه آنهاست.

زن1:نه وصل ممکن نیست  همیشه فاصله ای هست.

{بقیه به طرف زن ومرد1 می آیند سرخ گونه از آنها جدامی شود}

زن1:{با فریادروبه بقیه} وعشق...

زن2:سفر به روشنی اهتزازخلوت اشیا است .

زن1: وعشق صدای فاصله هاست، فاصله هایی که غرق ابهامند. 

مرد2:{بااعتراض به زن1}صدای فاصله هایی ست که مثل یک نقره تمیزند وباشنیدن یک هیچ می شوند کدر

مرد1:{روبه بقیه} عاشق همیشه تنهاست.

مرد2: دست عاشق دردست تردد ثانیه هاست.

مرد1:{روبه زن1} حرف بزن ای زن شبانه موعود زیرهمین شاخه های عاطفی باد{با خواهش} نبض مراروی زبری نفس عشق فاش کن.

زن1:می ترسم{مکث} از لحظه بعدواز این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.

مرد2:{روبه زن2} نم زن برچهره،از مهرت لبخندی کن،بنشان برلب ما،باشدکه شکوفا گردد زنبق چشم {به زن1اشاره می کند}شود سیراب ازتابش توفروافتد.

زن2:{روبه زن1} اوطنین جام تنهایی است،تاروپودش رنج زیبایی است.

{مرد1درگوشه ای کزکرده،بقیه به زن1اشاره می کنندکه به طرف مرد1برود}

زن1:{روبه بقیه}روح من گاهی ازشوق سرفه اش می گیرد {بازهم همه اشاره می کنند}

سرخ گونه:{روبه زن1} من صدای نفس باغچه رامی شنیدم وصدای پاک پوست انداختن مبهم عشق وصدای کفش ایمان روی پلک ترعشق.

زن1:{نزدیک مرد1}صدای پای توآمد،خیال کردم باد عبورمی کند {باناز} لب دریا برویم توردرآب اندازیم وبگیریم طراوت راازآب.

مرد1:{لبخندمی زند}من به سیبی خشنودم وبه بوییدن یک بوته ی بابونه من به یک آینه،یک بستگی پاک قناعت دارم.

{مرد1دست خودرادرازمی کندوزن هم آهسته آهسته دست خودرادرازمی کند،صدای موسیقی شادی می آید}

سرخ گونه:پارسایی است درآنجاکه تراخواهدگفت:بهترین چیزرسیدن به نگاهی است که ازحادثه عشق تراست واین است خاصیت عشق.

 {شادی تمام راپر می گند وبا تکرار این است خاصیت عشق نور کم کم قطع می شود}  

{در گوشه ای صحنه مرد2 روی سکویی ایستاده وزن2 در پای ان ایستاده  زن1 درحالت ریسیدن نخ ومرد1 مثل اینکه لب جویی نشسته است}

سرخگونه: {از بیرون وارد می شود }خانه دوست کجا ست ؟{رو به نفر اول }خانه دوست کجاست؟{نگاهش همه را دنبال می کند}                                              

مرد1: نرسیده به درخت ،کوچه باغی است کهاز خواب خدا سبز تر است ودران عشق به اندازه پر های صداقت ابی

زن2:می روی تاته ان کوچه که از شب بلوغ ،سر بدر می اورد ،پس به سمت گل تنها یی می پیچی پای فواره جاوید اساطیر زمین وترا ترسی شفاف فرا می گیرد

زن1:در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنود کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه را بردارد از لانه نور وازاو می پرسی؟

همه:خانه دوست کجاست ؟

مرد2:گوش کن جاده صدا می زند ،ازدور قدم های تورا ،چشم توزینت تاریکی نیست ،پلکان را بتکان ،کفش به پاکن بیا

زن2:تا که پرماه به انگشت تو هشدار دهد وزمان روی تو ومزامیر شب اندای تورا مثل یک قطعه اواز به خود جذب کنند 

{بقیه هم مانند مر وزن2 می ایستند سرخگونه می خواهد سوالی کند ولی همه انگشتها گوشهای رانشان می دهد وسخگونه به ان نقطه خیره می شود ونور قطع می شود }

{صدای موسیقی ارامی می اید زن ومرد 1به شیوه مسلمانان وزن ومرد 2 به شیوه بودا ئیان عبادت می کنند وبعد از چند لحظه شیوه عبادت را عوض می کنند سرخگونه در کنار هرکدام عبادت می کند }

{و با امدن نور همه با زیگرانسر در لاک خود دارند ودر گوشه ای نشسته اند} 

مرد1:{با اندوه}روح من بیکار است قطره های  باران را می شمرد

مرد2:روح من کم سال است وروز های اجری را می شمارد

زن1:از خانه بدر از کوچه برون تنها یی ما سو خدا می رفت .

سرخگونه :{با حالی ارشادی }قران بالای سرم ،بالش من انجیل ،بسترمن تورات ،وزیر پوشم اوستا ،می بینم خواب بودایی در نیلوفر اب

مرد2:در جاده شیطان نگران اند یشه ها می رفت .

زن2:این لاله هوش از ساقه بچین ،پرپر شود بود ،چشم خدا تر شد بود

مرد1: وخدا از تو بالاتر من تنهاتر ،تنهاتر

سرخگونه:سر هرکوه رسولی دی دند ابرانکار به دوش اورند با درانازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد چشمان را بستیم دستان را نرساندیم به سر شاخه هوش جیبها هاشان را پر عادت کردیم

 

مرد2:{با التماس} بالا هاپستی ها یکسان بین پیدا نه پنهان بین

زن2:ظهر بود وابتدای خدا خدایی که دراین نزدیکی است ....

سرخگونه :{با خوشحالی}صدا بزن صدا بزن تا هستی بپا خیزد بام را برنکن بشتاب ودرها را بشکن وهم رادو نیمه کن

زن1:ماندیم در برابر هیچ ،خم شدیم در برابر هیچ ،پس نماز

زن2:در نماز جریان دارد ماه جریان دارد طیف ،سنگ از پشت نماز پیداست .همه ذرات نماز متبلور شده است  

مرد2:من نمازم راوقتی می خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو .من نمنازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم پی قدقامت موج

زن1:{با خوشحالی} غوغای چشم وستاره فرو نشست {می خواهدبرود}

مرد1: {روبه زن1}بمان تا شنونده اسمان شویم {روبه مرد2} خوب .....

مرد2:یک نفر امد تا عضلات بهشت دست مرا امتدادداد یک نفر امد که نور صبح مذهب در وسط دگمه پیرهنش بود واز علف خشک ایه های قدیمی پنجره می بافت

زن2:{روبه سرخگونه} تو اگردر تپش باغ خدا رادیدی همت کن بگو ماهی ها حوضشان بی اب است

سرخگونه: هر که در حافظه چوب ببیند باغی صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد شد وخوابش ارام ترین خواب جهان خواهد بود انکه نوراز سر انگشت زمان بر چیند

{همه دور سرخگونه جمع می شوند وبعد دستانشان را به بالا می برند}

سرخگونه:من مسلمانم {نور قطع می شود}

 {بازیگران یک در میان نیم دا یره ای ایستاده اند در دست زنها کاسه ابی است ودر دست مردان گل هایی با شروع مو سیقی مردها حرکت می کنند وگل ها را دراب سرخگونه وارد می شوند }

{صورتها همه سرد بی روح است}

سرخگونه: باید امشب بروم...

{زن 1کاسه اب را پشت پای سرخگونه خالی می کند }

سر خگونه: {رو به زن1}صبح خواهدشد وبه این کاسه اب ، اسمان هجرت خواهد کرد.

مرد2:دیر گاهی است که دراین تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است

زن2:{کاسه اب را زمین می گذارد }نفس ادم ها سر افسرده . روزگاری است که در این گوشه پژمرده هوا ،هر نشاطی مرده

زن1:چشم اب نخورد از این عمر پر شکست ،این خانه تمامی پی روی اب بور

مرد2:بی حرف باید از ره عبور کرد

زن2: ساعت گیج زمان درشب عمر می زند پی در پی زنگ

مرد2:زهر این فکر که این دم گذاراست می شود نقش به دیوار رگ هستی من

زن1:لیک چون باید این دم گذرد پیاگ می گیریم گریه ام

همه: بی ثمر است

مرد2:واگر می خندم خندام

همه: بیهوده است

مرد1:انچه بگذشت نمی ایدباز

زن2:قصه ای هست که اگرنتواند شد اغاز

مرد1:{با درماندگی }دویدم تا هیچ دویدم تا چهره مرگ

همه: مرگ {تک تک زمزمه می کنند ودر خود جمع می شوند}

زن1:{از جایش بلند می شود وبا فریاد }پیکر من مرگ را از خویش می راند

سرخگونه: مرگ با خوشه انگور می اید به دهان

مرد1:این سو تاریکی مرگ ،ان سو زیبایی مرگ اینها چه ،انها چه؟

سرخگونه :مرگ در اب وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرد2:ما غنچه خواب؟ایا می شکفیم ؟

مرد2:یک روزی بی جنبش برگ

زن2:اینجا؟

سرخگونه:نی در دره مرگ

زن1:تاریکی وتنهایی

سرخگونه:نی خلوت زیبایی

مرد2:به تماشا چه کسی می اید ،چه کسی ما را می بو ید؟

سرخگونه:{خنده ای می کند} همیشه با نفس تازه باید راه رفت وفوت باید کرد که پاک پاک بشود صورت طلایی مرگ

مرد1:من دراین تاریکی ریشه هارا دیدم و برای بته نورس مرگ، اب را معنی کردم

زن1:{با اعتراض }مرگ گاهی ریحان می چیند

مرد2:{با اعتراض}مرگ گاهی ودکا می نوشد

زن2:{با اعتراض}گاه در سایه تشنه به ما می نگرد

زن1:یک نفر دیشب مرد وهنوز نان گندم خوب است وهنوز اب می ریزد پایین اسب ها می نوشند

مرد2:همه می دانیم

همه:{با یاس}ریه ها لذت پر اکسیژن مرگ است

سرحگونه:نترسیم از مرگ ،مرگ پایان کبوتر نیست

زن1:پایان کبوتر نیست {با تعجب}

سرخگونه:واگر مرگ نبود دست ما درپی چیزی می گشت {مکث}عبئر باید کرد

زن ومرد1:عبور باید کرد؟

سرخگونه:عبور باید کرد؟صدای باد می اید عبور باید کرد من مسافرم ای بادها همواره مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید

زن2:روزی خواهی امد؟

سرخگونه:روزی خواهم امد ،دررگها نور خواهم ریخت وصدا خواهم درداد:ای سبدهاتان پر خواب، سیب اوردم سیب سرخ خورشید 

همه:ماهمه منتظریم

سرخگونه:خواهم امد گل یاس به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید دوره گردی خواهم شد کوچه های را خواهم گشت جار خواهم زد ای شبنم ای شبنم . هر چه دشنام از لب خواهم بر چید .من گره خواهم زد چشمان را با خورشید دل هارا با عشق اشتی خواهم داد اشنا خواهم کرد . دوست

خواهم داشت

زن2:وما....ان وقت

سرخگونه:ان وقت حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودافتاد.گونه هایی که من خواب بودم ترشد

مرد2:کجاهستی؟

سرخگونه:هر کجا باشم اسمان مال من است .پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است 

مرد1:به سراغ تو بیایم؟

سرخگونه:پشت هیچستانم

به سراغ من اگر می ایید نرم اهسته یبایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من{نور قطع می شود}

{با امدن نور بازیگران دور قبر ایستاده اند .زن2 اب روی قبرخالی می کندهمهمی ایستند وبه قبر نگاه می کنند بعد ازچند لحظه نور قطع می شود}

 

از وبلاگ من ونمایشنامه http://www.namayeshname.persianblog.com/  نوشته آقای مهدی صفار ی نژاد